۱۳۸۹ خرداد ۲۰, پنجشنبه

دانلود فیلم The Road (La Strada)1954 جاده با زیرنویس فارسی


imdb: 8.2/10
top 250:# 224
کارگردان: فدریکو فلینی
آنتونی کویین

http://www.mediafire.com/?sharekey=e58e3bfd771c1eacb64026cfc061123632f50e295a428743515d15c8b368bfbe

pass: the-blind-assassin

زیرنویس

http://www.all4divx.com/subtitles/The+Road+%28La+Strada%29/Farsi+Persian/1

نام فیلم:  جاده
کارگردان: Federico Fellini
سال ساخت:  1654
کشور سازنده: ایتالیا
درجه: نامشخص
ژانر:  درام
درباره فیلم:
این فیلم بیاد ماندنی و تکان دهنده داستان دختر جوان پاک وساده‌ای (جولیتا ماسینا) را می‌گوید که از سوی خانواده ش به گروهی از مردان در یک سیرک به عنوان بازیگر سیرک فروخته می‌شود...
نقد فیلم: (خواندن این بخش پیش از تماشای فیلم توصیه نمی شود)
فليني در گذار است، با جاده مثلث فليني، ماسينا و آنتوني كويين را شكل مي‌دهد و جاده سينماي ايتاليا را به سمت و سويي كه تنها خودش از پس آن بر‌مي‌آيد سوق مي‌دهد. جاده‌اي كه گويي تنها سوارش كسي جز فدريكو فليني نبود چرا كه فيلمهايش مملو از خاطرات، دغدغه‌هاي شخصي و حسرتهاي دوران‌ كودكي، نوجواني و بزرگسالي اوست. سينمايي كه به قول ابرت از نئورئاليسم آغاز مي‌شود و به فانتزيهاي آماركورد و شهر زنان مي‌رسد. در اين مسير پر زرق و برق و البته از لحاظ بصري ساده و عميق، او به انسانيت در درجه اول و به شكل يك دغدغه كلي كلنجار مي‌رود و در پله‌هاي بعدي مساله زن، حسرت، تنهايي، وابستگي، مذهب و آشفتگي را در قاب محصور مي‌كند. در شهر زنان زن را آماج حملات زن قرار مي‌دهد، در زندگي شيرين و آماركورد مذهب را منحرف كننده مذهب مي‌داند، بماند كه عقده فاشيسم نيز او را در انتقاد از اين جريان سياسي مصون نمي‌كند. به هر جهت، اينها مسائل عمده سينماي ايتاليا در ده‌هاي 40، 50 و 60 بودند اما فليني بسيار شخصي‌تر با اين مساله برخورد كرده است. سينماي او به شدت واجد امضاي اوست و نوع نگاهش تكرار شدني و آموختني نيست.
فليني، افتخار اين را دارد كه وي را از بنيانگذاران نئورئاليسم در ايتاليا بدانند چرا كه او در فيلمنامه رم شهر بي‌دفاع اثر روسليني همكاري داشت اما در ادامه او راه خود را مي‌رود و از اين مكتب به سبك خويش، آن چيزي كه امضاي فليني را دارد مي‌رسد. سبك فليني، نه نئورئاليسم است و نه اكسپرسيونيسم، نه سوررئال است (شايد در شهر زنان و هشت و نيم اينطور به نظر بيايد) و نه رمانتيك و كلاسيك. اين سبك خود فليني است، آن هنر آميخته با گوشت و خونش. آن ديد فانتزي‌اش به هنر سينما و زندگي در ايتاليا، آن نگاه انتقادآميزش به مذهب و ايدئولوژي و سرشار از شوخيهايي است كه از كودكي با نقاشي و كاريكاتور آنها را بروز داده است. شهر زنان، آماركورد، هشت و نيم و جينجر و فرد اگر سينما نباشند، مجموعه‌اي نفيس و غريبي از كاريكاتورهاي ذهني فليني هستند. شوخيهايي كه او آنها را كسب يا كشف مي‌كند به تندي و وضوح بر پرده سينما نقش مي‌بندند و سينماي فليني را تشكيل مي‌دهند. دلقك و سيرك، كه از موتيف‌هاي او محسوب مي‌شوند شايد نوع سازمان‌يافته‌اي از علاقه او به كاريكاتور و نقاشيهاي فانتزي باشند. چيزي كه در جاده مشهود است و در واقع آغاز راه فليني. اين عبور و سلوك در سينماي او به سرعت انجام نمي‌شود و فليني اندك اندك راه خويش را مي‌پيمايد. نئورئاليسم با ولگردها، روشناييهاي واريته و شيخ سفيد ادامه حيات مي‌يابد و به جاده مي‌رسد. جاده اما، مسير انحراف است. جاده، جاده‌ايست از مكتب سينماي كم‌هزينه ايتاليا به كاريكاتورهاي سينمايي او. جاده نقطه عطف است، از دو نظر: پل ارتباط رئاليسم و فانتزي سينماي فليني، پل ارتباط فليني از ايتاليا به همه دنيا. با جاده فليني از ايتاليا سر بر مي‌آورد و نگاه جهان را دوباره به سينماي ايتاليا معطوف مي‌كند. مي‌دانيم كه جاده اولين اسكار او را برايش به ارمغان مي‌آورد.
جاده، فراي كارنامه فليني تراژدي بزرگ معصوميت و صداقت است. آن مائده معنوي كه توسط فليني تعبير به دريا مي‌شود به سنگ ثقيل جهل حاصل از جبر در خويش مي‌شكند. چلسومينا فرزند درياست، دريادل است، بي‌چشمداشت مي‌بخشد و با هر باريكه محبتي به شوق مي‌آيد. براي فرزند بيمار دلقك است و براي زامپانوي بد طينت پرستار. او استعاره‌اي از مريم‌هاي مقدس زنده و قابل لمس است و نه آن چيزي كه در روايات و احاديث نقل مي‌گردد. او به تمثال مريم مقدس با شوق، بغض و محبت مي‌نگرد. در گوشه ديگر زامپانو ارادتي نشان نمي‌دهد و تصوير سگ ولگرد مورد توجه است. حيوانات در فيلم، به نوعي تاكيدي بر اصل حكومت غريزه و جهل نامتناهي بشر است. وقتي زامپانو زن بدكاره را با خود مي‌برد و چلسامينا را در انتظار نگاه مي‌دارد اسبي تنومند راه رفته او را بازمي‌گردد. چلسامينا يك دلقك بالفطره است، اما دلقك از ديد فليني مفهوم وسيعي دارد. او مي‌خنداند، مي‌رقصد، آواز مي‌خواند كه زمانه او را نگرياند، به ساز ناگوار او نرقصد و بدآوازي آن را تحمل ننمايد. دريا، به عنوان جايي كه خاك به انتها مي‌رسد و از زندگي زميني تهي است نوعي خاستگاه و مام معصوميت چلساميناست؛ دريا معنويت است و اين امانت سخت را به چلسامينا مي‌سپرد اما به هر تقدير نگهداري چنين امانتي از دستان كوچك و بي‌گناه او برنمي‌آيد. او نمي‌تواند خلوص خود را از آماج حمله ددمنشانه و سخيف زامپانو مصون بدارد و در نهايت سر به جنون مي‌گذارد. چلسامينا و زامپانو دو روي يك سكه‌اند، هر دو يكديگر را كامل مي‌كنند و به نظر مي‌رسد ارجحيتي وجود ندارد. هر دو، چون دو رنگ متناقض باعث مي‌گردند تصويري بر بوم زندگي و وجود نقش ببندد و زندگي با تمام اين تناقضها شكل گرفته و قابل لمس مي‌گردد. اگر زامپانو پرخاش و بي‌اعتنايي نكند، چشمهاي معصوم چلسامينا مفهومي نخواهند داشت. تقابل زامپانو و چلسامينا، نوعي تقابل خير و شر، تقابل سياه و سفيد و تقابل ماده و معنويت به نظر مي‌رسد. هر دو، به يك اندازه به ديگري مفهوم مي‌بخشند و يكديگر را ارزشگذاري مي‌نمايند. نكته قابل توجه و بسيار مستتر در فيلم، وجود تعارض دروني و آنتي‌تزهاي مخفي در شخصيت طرفين داستان است. زامپانو، طبق آنچه كه «فول» نيز اشاره مي‌كند به چلسامينا علاقمند است. با او همبستري نمي‌كند چون عاشق اوست، او را رها مي‌كند چون نمي‌تواند سرگشتگي‌اش را تحمل نمايد، او را مي‌زند چون مايل است چلسامينا مفيد باشد. زامپانو فرشته‌اي دروني دارد اما هيچگاه رخصت بروز نمي‌يابد و تبديل به فرصتهاي از دست رفته مي‌گردد. زامپانو در تغيير است و اين وجه تعاملي و تحولي قصه را صيقل داده و به پيش مي‌برد، در ابتداي فيلم زامپانو پشت به درياست، در اواسط فليم او پا به آب دريا مي‌زند – چلسامينا در حال رخنه در قلب او و همبازي شدن با فرشته درون اوست – و در انتهاي فيلم او به آب دريا غسل مي‌نمايد و شستن صورتش با اب دريا تعبيري مي‌شود از هماغوشي عاشقانه او با چلسامينا. هماغوشي غريبي كه رنگ عرفان مي‌گيرد و بر تمام خوبي‌هاي نكرده، اميدهاي نداده و آهنگهاي شاد ننواخته آه مي‌كشد. وقتي چلسامينا مي‌ميرد زامپانو به عشق خود پي مي‌برد و اين خاصيت تراژدي فليني است.
فول به عنوان شخص ثالث، كاتاليزوري براي پيشبرد تحول آدمهاي قصه است. تحولي كه قرار نيست خوبي را به بدي و خير را به شر يا بالعكس تبديل كند و يا از يك حيوان آدم بسازد. اين تحول ماهيتي از جنس بيرون آمدن از انزوا و بركشيدن پرده‌هاي حاجب دارد، پرده‌هايي كه ستار سرشت نيك هستند و جنس آنها غرور مردانه، قدرت به ظاهر بي‌زوال و عدم وجود ادراك و معرفت است. فول كسي است كه چلسامينا علاقمند است زامپانو او باشد و چه زيباست اين تقابل درون و بيرون يك انسان. چرا چلسامينا پيشنهاد فرار با فول را نمي‌پذيرد؟ در نگاه كلي و آنچه فيلم در اختيار ما مي‌گذارد دليلش مي‌تواند همان خوش سيرتي او، اعتماد و وفاداري به زامپانو باشد؛ اما اگر فول را شخصيت خوب درون زامپانو بدانيم زودتر به جواب خواهيم رسيد. فول به عنوان وجدان زامپانو همواره او را دست مي‌اندازد و به تمسخر مي‌گيرد، مثل ندايي كه دائم در گوش انسان امر به معروف و نهي از منكر مي‌كند و زامپانو داشتن وجدان را بر نمي‌تابد. جدال زامپانو و فول تعبيري از جدال عقل و حس، رفتار بيروني و پندار دروني و در نهايت انسان با وجدان خويش است. در نهايت، با نگاه مايوس فليني، اين شرارت است كه برنده است و اين واقعيت چلسامينا را به وادي جنون هدايت مي‌كند. چلسامينا از اينكه آخرين بارقه اميدش، يعني شخصيتي كه دوستش دارد اما موهوم و خيالي است به دست شخصيت حقيقي و آن كه وجود خارجي دارد از ميان برداشته مي‌شود چنان آشفته است كه جمله: «فول زخمي شده!» از دهانش نمي‌افتد. او در واقع حقيقت را مي‌گويد و از دردمندي ابراز حقيقت آشفته است اما دريغ نمي‌داند كه هركس حقيقتي را بازگو كند او را ديوانه مي‌خوانند. فول مرد آمال چلساميناست، كسي كه در زامپانو وجود داشت و به دست خود زامپانو هلاك گشت. به اين تناقضات در مورد فول و زامپانو دقت كنيد: زامپانو همواره اخم دارد و هرگز نمي‌خندد و فول هميشه در حال تبسم است، زامپانو تنبيه مي‌كند و فول نوازش مي‌نمايد، زامپانو بي‌اعتنايي مي‌كند و فول توجه نشان مي‌دهد، زامپانو چلسامينا را در تملك خويش مي‌داند و فول او را ازاد مي‌شناسد، زامپانو چلسامينا را بي‌استفاده و طفيلي مي‌داند – در ابتداي فيلم او مي‌گويد: «من مي‌توانم به سگها نيز آموزش بدهم.» - و فول چنين بيان مي‌كند: «حتي وجود اين ريگ نيز مفهوم و مقصودي دارد، تو نيز چلسامينا، براي هدفي به اين دنيا آمده‌اي.» نكته قابل توجه، جنس عشق آدمهاي داستان نسبت به يكديگر است. عشق چلسامينا به فول از جنس عشق زامپانو به چلساميناست و تنها در نوع بيان و ارائه آن تفاوت وجود دارد و اين البته بستگي مطلق به ماهيت و سرشت هر دوي آنها دارد.
فليني همچون ساير فيلمسازان و هنرمندان دوره خودش در ايتاليا درد مذهب دارد، هرچند گره‌هاي اين دغدغه در جاده كمرنگ است و بيشتر در زندگي شيرين و آماركورد نمود مي‌كند، اما چلسامينا به هر تقدير نماينده جامعه‌اي مفتون و سرخورده از مذهب فرمايشي و سنتي ايتالياست. او نسبت به مسيح و صليب اداي احترام مي‌كند در حالي كه مبلغين مذهبي كه مارش مسيحيت را به نمايش گذاشته‌اند كوچكترين توجهي به او ندارند. بي‌اعتنايي مذهبيون حاكم به آدمهايي كه بر صليب گل پرتاب مي‌كنند بي‌شباهت به بي‌اعتنايي زامپانو به چلسامينا كه گلهاي عطوفت و انسانيتش را به سمت او پرتاب مي‌كند نيست. در جاي ديگر، كه زامپانو و چلسامينا ميهمان كليسا هستند زامپانو به راهبه در شكستن هيزم كمك مي‌كند و آنها را به احترام خطاب مي‌نمايد. راهبه‌ها از چلسامينا درخواست مي‌كنند كه در كليسا بماند اما او با چشمهاي خيس كليسا را نيز ترك مي‌كند چون در آنجا نيز براي معصوميت خويش پناهي نمي‌بيند. او تنها راه سعادت را، ماندن در كنار زامپانو و تبديل او به شخص رويايي‌اش فول مي‌داند، نه پيوستن به سيرك – كه استعاره‌اي براي اجتماعي شدن و خود را فراموش كردن است – و نا فرار با فول و نه بازگشت به خانه (يا دريا) كه باز كنايه از رجعت به اصل و نابودي است و نه هيچ پيشنهاد ديگر براي او پذيرفتني نيست. تنها ماندن، معصوم ماندن و تحول زامپانو – به عنوان انسان از خود جدا افتاده – راهكار اوست. فليني اين راهكار را محكوم به شكست و قدرت ايدئولوژي و توتاليريته را درهم نشكستني مي‌بيند. اشاره دائم زامپانو به ابرمرد بودن و آهنين بودن سينه و عضلاتش مويد همين نكته است. اين سرسختي به جنس زامپانو و هرآن چيزي كه زامپانو نماد آن است برمي‌گردد. اين جنس تغيير نمي‌كند و تنها به ارث مي‌رسد و منتقل مي‌شود؛ دقت كنيد به سكانسي كه زن بيوه از شوهر مرده‌اش حرف مي زند، همان كه جز دستور دادن كار ديگري نمي‌كرده و حالا زامپانوست كه بايد لباسهاي او را بر تن كند.
چلسامينا مي‌ميرد و اين مرگ چيزي جز زوال معصوميت نيست، معصوميتي متعلق به انسان است و توسط خود انسان در خود فرو مي‌ميرد و ابزار اين زوال بي‌اعتنايي، از خود بيگانگي، سركوبي ايدئولوژيك و جهل اجتماعي است. فيلم نمايش دهنده جدال خير و شر و مرثيه‌اي براي معصوميت از دست رفته است، روايتي است تراژيك از مصلوب شدن پاكي‌ها و درستي‌ها، آنچنان كه مسيح مصلوب مي‌گردد و تبديل به اسطوره مهرباني، صداقت و معصوميت مي‌شود، معصوميتي كه اكنون به يك رويا بدل شده است، يك خواب و روياي بي‌تعبير.
درباره فدريكو فليني
فدريكو فليني كارگردان بزرگ ايتاليايي و يكي از برجسته‌ترين كارگردانهاي تاريخ سينما در بيستم ژانويه 1920 در شهر ريميني و در خانواده‌اي متوسط متولد شد. فليني از همان دوره كودكي حس و حال هنري عجيبي داشت و همواره به دنبال راهي مي‌گشت تا هنرش را بروز دهد. از 18 سالگي براي چندين نشريه طنز مطلب مي‌نوشت. ورود فليني به سينما با نويسندگي فيلمنامه آغاز شد. اما شانس بزرگ فليني، آشنايي و همكاريش با استاد بزرگ سينماي ايتاليا روبرتو روسليني بود. او در فيلم‌هاي رم، شهر بي‌دفاع و پاييزا با استاد همكاري كرد. اما فليني دوست داشت بالاخره يك روز فيلم خودش را هم روي پرده سينما‌ها ببيند! آن زمان در ايتاليا سبك جديدي در فيلمسازي به وجود آمده بود كه نئورئاليسم نام داشت. فيلمسازي در اين سبك به قدري كم خرج بودند كه مي‌شد با پول يك ساندويچ مرغ و يك نوشابه، يك فيلم ساخت! به اين ترتيب فليني بعد از به عهده گرفتن سمت دستياري كارگردان در چند فيلم، از جمله همكاري با آلبرتو لاتودا، در سال 1951 يك فيلم كمدي به نام Lo sceicco Bianco با بازي آلبرتو لوردي- كمدين مشهور سينماي ايتاليا- ساخت. اين سرآغاز همكاري فليني با دو فيلمنامه‌نويس مشهور ايتاليا به نامهاي توليو پينلي و اينو فلايا بود كه اوج همكاري 15 ساله اين سه تن، باعث خلق شاهكارهايي چون جاده (1954) و 5/8 (1964) شد. فليني آهنگساز اين فيلم يعني نينو روتا را نيز وارد جرگه دار و دسته ثابت خودش كرد.
آغاز شهرت فليني با فيلم جاده بود. اين فيلم سر و صداي زيادي در جامعه ايتاليا برپا كرد. فيلمي تخيلي و شاعرانه درباره رابطه يك دختر جوان با قيافه دلقك‌ ماب و بسيار ساده به نام چلسامينا – با بازي جوليتا ماسينا، و يك غول بي‌شاخ و دم، پهلوان دوره‌گرد، زامپانو- با بازي آنتوني كويين- كه سرانجام با مرگ دخترك و گريستن زامپانو در مرگ او پايان مي‌پذيرد. فليني در فيلم‌هايش مجموعه‌اي از احساس، عشق، خاطرات، به‌خصوص اتوبيوگرافي، فانتزي و... را به كار مي‌برد و موضوع فيلم‌هايش اكثراً حسرت گذشته و فرصت‌هاي از دسته رفته است.
فليني در سال 1943 با جوليتا ماسينا ازدواج كرد كه ثمره اين ازدواج پسري به نام فدريچينو بود كه تنها دو هفته زنده ماند. از بازيگران بزرگ ديگري كه با فليني همكاري نزديكي داشتند به غير از جوليتا ماسينا، مي‌توان از آلبرتو سوردي، مارچلو ماستروياني- دوست و بازيگر مورد علاقه فليني- آنيتا البرگ، آنتوني كويين، سوفيا لورن و... مي‌توان نام برد. با وجود اينكه فليني در طول چهار دهه براي سينما فيلم‌هاي بسياري ساخت، اما هرگز اسكار كارگرداني نگرفت. با اين وجود چهار فيلم، جاده، روشنايي‌هاي كابيريا، 5/8 و آماركورد برنده اسكار بهترين فيلم خارجي زبان شدند. البته مسؤولان اسكار سرانجام به كج‌سليقگي خود پي بردند و در سال 1993 يك عدد اسكار افتخاري به استاد اهدا كردند. اما براي اين قدرداني كمي دير شده بود چرا كه با مرگ استاد در پاييز همان سال، او فرصتي براي خوشحالي از دريافت اين جايزه نيافت!
(منبع: وبلاگ دلنمک
http://delnamak.blogfa.com )


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

Introduction